ستاره های دریایی

با پرداخت ماهانه ده هزار تومان می توانیم یک ستاره دریایی را نجات دهیم و به دریا بازگردانیم. وعده ما، اول هر ماه. بسم الله

ستاره های دریایی

با پرداخت ماهانه ده هزار تومان می توانیم یک ستاره دریایی را نجات دهیم و به دریا بازگردانیم. وعده ما، اول هر ماه. بسم الله

دومین داستان ستاره های دریایی

کم کم مدعوین، از جاهای مختلف شهر خودشان را به سالن همایش ملی می رساندند. من هم طبق عادت همیشگی چهل دقیقه قبل زودتر از همه آمده بودم. همیشه دوست داشتم اولین نفر باشم و بد قولی و دیر رسیدن، همیشه آزارم می دهد. به هر حال طبق معمول من اولین نفری بودم که وارد تالار می شدم و از طرفی ذوق زیادی داشتم. چون قرار بود آن روز اتفاق جالبی بیفند. یک همایش کاملا متفاوت که آموزش و پرورش بجنورد آن روز برگزار می کرد. 

 

 
همکاران معلم به همراه تعدادی از دانش آموزان و والدین شان کم کم صندلی های سالن را پر می کردند. 

 در میان جمعیت دختری را دیدم که در کنار پدر پیرش نشسته بود. چهره زرد و رنگ پریده و دستانی لاغر وزمخت که نشان از زحمت ورنج فراوان داشت. حدس زدم از بچه های کار باشد. ومردی که بار سختی های روزگار کمرش را خم کرده بود، از مردان سختی کشیده کار! اما نوری در چشمان هردو موج می زد که از ایمان بسیار قوی شان به خداوند بود. 

 از همکار ی که در کنارم نشسته بود پرسیدم: اینها را می شناسی؟
گفت: از دانش آموزان روستای...... هست که دعوتش کرده اند بیاید اینجا. از بچه هایی است که برای امام حسین (ع) نامه نوشته.
با پرس وجویی که کردم معلوم شد از نظر مالی خانواده ای بسیار ضعیف هستند و در آۀن روستای مستضعف نشین هم جزء محروم ترین خانواده هابودند. پدر خانواده در اثر کار وتلاش بسیار، بیمار و از کار افتاده شده بود و دیگر قادر به تامین معاش خانواده نبود. برای همین، دستهای کوچک بچه ها ـ از جمله آن دختر بچه ـ چرخ زندگی شان را به کندی می چرخاند.  

در روز های اخیر مسابقه حفظ وقرائت قرآن کریم در بین دانش آموزان برگزار شده و دخترک مظلوم روستایی ما با سعی و تلاش خود موفق به کسب عنوان نخست، و دریافت سکه طلا از نوع منات (به ارزش تقریبی بیست هزار تومان)شده بود.!!!!!!!
همزمان با این مسابقه ، پاکت دلنوشته ای به امام حسین (ع) را از مدیر مدرسه دریافت، وآنچه را که در دل داشت با بیان زیبای کودکانه اش برای امام حسین(ع) نوشته و آن سکه منات را هم برای هدیه به عتبات به مدیر مدرسه داده بود.
مجری،  برنامه های مراسم را اعلام نمود. در آن لحظه فهمیدم  می خواهند از بین دلنوشته های دانش آموزان خطاب به امام حسین، یکی رابا قرعه کشی انتخاب و نویسنده را به زیارت کربلا بفرستند . زیر چشمی به دختر و پدرش نگاه میکردم . دخترک دعا می خواند و زیر لب زمزمه می کرد . گویا ازخدا آرزوهایش را می خواست. ابتدا قرار شد به طور تصادفی یکی از دلنوشته ها قرائت شود . مجری از دانش آموزی خواست از انبوه دلنوشته ها یکی را انتخاب وبه مجری تحویل دهد.
دلنوشته انتخاب و به مجری تحویل شد. در افکار خود غوطه ور بودم که مجری،  نام دخترک را صدا زد. به دعوت مجری پشت تریبون قرار گرفت وشروع به خواندن کرد.
یک لحظه به اطراف نگاه کردم . اشک چون رودخانه ای خروشان در پهنای صورت حاضرین جاری بود . صدای هق هق گریه فضای تالار را پر و مار ا با خود به سفری ملکوتی برده بود.
گلواژه معصوممان نامه اش تمام شد اما آنچه درفضا موج می زد بوی عطر رودخانه های اشک وطنین دلنشین هق هق ناله ها بود.
همه از عمق وجود از خدا خواستیم که  هدیه معنوی نصیب دخترک معصوم و خانواده اش شود. بیش از دو هزار دلنوشته جمع آوری و روی صحنه مثل تپه ای کوچک روی هم جمع شده بود . دلنوشته دخترک را هم در بین آنها گذاشته و چند دقیقه ای به هم زدند تاحسابی قاطی شود .  فقط این هدیه به یک دانش آموز تعلق می گرفت؛ یکی از دوهزار تا؛ به طور تصادفی یک نامه انتخاب وبه مجری تحویل شد. زمان سخت و سنگین شده بود و دل درقفس سینه آرام وقرار نداشت . ناگهان بغض مجری ترکید وفریاد کنان اعلام کرد . برنده قرعه کشی دختر عزیزم خانم ...........  

ناگاه  بغض ها در گلو فریاد شد و سالن همایش به لرزه درآمد . همه با گریه هایی از سر شوق به دختر نظر کرده، تبریک گفته و پدر را غرق در بوسه کردند. پول سفرهم همانجا جور شد و دختر قصه ما به آرزویش که سفر به کربلا وزیارت حرم مطهر حضرت سیدالشهدا (ع) بود رسید .
آری، من برای چندمین بار حضور گرم خدا را در دفاع از حق مظلوم لمس کردم.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.