ستاره های دریایی

با پرداخت ماهانه ده هزار تومان می توانیم یک ستاره دریایی را نجات دهیم و به دریا بازگردانیم. وعده ما، اول هر ماه. بسم الله

ستاره های دریایی

با پرداخت ماهانه ده هزار تومان می توانیم یک ستاره دریایی را نجات دهیم و به دریا بازگردانیم. وعده ما، اول هر ماه. بسم الله

دوازدهمین داستان ستاره های دریایی

خداوند بزرگ را شاکرم که بر این بنده ی کوچک خود منت نهاد و قدرت نوشتن داد تا بتوانم حق بندگی را ؛ هرچند ناچیز و اندک به جای آورم و بتوانم با نگارش کلماتی چند ، فریادهای خاموش کودکان معصوم و بی گناهی را که گرفتار طوفان  سیاه ناملایمات مابزرگ ترها شده و فقط با امید زندگی میکنند.به گوش انسانهای بزرگوار ؛ این بندگان شایسته و فداکار خداوند برسانم تا شاید نوگلی پژمرده نشود وستاره دریایی در ساحل  غفلت ما انسانها نمیرد. 

 

ادامه مطلب ...

یازدهمین داستان ستاره های دریایی

خیلی ناراحت واندوهگین بودم . هیچ پولی در دست نداشتم وکوهی از مشکلات یک مدرسه محروم با دانش آموزان مظلومش بر دوش من سنگینی می کرد. حساب بانکی دبستان هم مثل دل بچه ها پاک پاک بود . ودراین میان تنگ دستی و بی پولی خانواده های دانش آموزان بر شدت دلتنگی وناراحتی می افزود . ازطرفی هزینه های مدرسه هم سخت وطاقت فرسا شده بود . وسرانه ای هم برای دبستان واریز نمی شد . نا امیدی ویاس به شدت در وجودم خانه کرده بود و نمی دانستم چکار باید بکنم. حتی اگر تمامی  حقوقم را هم در این راه می گذاشتم باز هم کم بود. 

 

ادامه مطلب ...

یازدهمین داستان ستاره های دریایی

خیلی ناراحت واندوهگین بودم . هیچ پولی در دست نداشتم وکوهی از مشکلات یک مدرسه محروم با دانش آموزان مظلومش بر دوش من سنگینی می کرد. حساب بانکی دبستان هم مثل دل بچه ها پاک پاک بود . ودراین میان تنگ دستی و بی پولی خانواده های دانش آموزان بر شدت دلتنگی وناراحتی می افزود . ازطرفی هزینه های مدرسه هم سخت وطاقت فرسا شده بود . وسرانه ای هم برای دبستان واریز نمی شد . نا امیدی ویاس به شدت در وجودم خانه کرده بود و نمی دانستم چکار باید بکنم. حتی اگر تمامی  حقوقم را هم در این راه می گذاشتم باز هم کم بود. 

 

ادامه مطلب ...

دهمین داستان ستاره های دریایی

خودش هم باورش نمی شد . گرفتار توطئه ای کثیف شده بود . چنان اشک می ریخت که دل تمامی ذرات  هستی را به درد آورده بود . خیلی غم وجودش را فرا گرفته بود . مات ومبهوت به پیکر بی جانی که مقابلش افتاده بود ؛ نگاه می کرد . این چه  بلایی بود که سرش آمد ؟ واین چه حادثه شومی بود که رخ داد؟
پدر خسته از گرد راه به خانه رسیده بود .  

  

ادامه مطلب ...