ستاره های دریایی

با پرداخت ماهانه ده هزار تومان می توانیم یک ستاره دریایی را نجات دهیم و به دریا بازگردانیم. وعده ما، اول هر ماه. بسم الله

ستاره های دریایی

با پرداخت ماهانه ده هزار تومان می توانیم یک ستاره دریایی را نجات دهیم و به دریا بازگردانیم. وعده ما، اول هر ماه. بسم الله

دهمین داستان ستاره های دریایی

خودش هم باورش نمی شد . گرفتار توطئه ای کثیف شده بود . چنان اشک می ریخت که دل تمامی ذرات  هستی را به درد آورده بود . خیلی غم وجودش را فرا گرفته بود . مات ومبهوت به پیکر بی جانی که مقابلش افتاده بود ؛ نگاه می کرد . این چه  بلایی بود که سرش آمد ؟ واین چه حادثه شومی بود که رخ داد؟
پدر خسته از گرد راه به خانه رسیده بود .  

  

 

خستگی شش ماه کارگری در جنوب را به جان خریده بود تا بتواند لقمه نان حلالی پیدا کند وشش ماه بقیه سال را با خوشی و آرامش در کنار خانواده سپری کند . رنج پیمودن دوهزارکیلومتر راه را به امید دیدار همسر وفرزندش به جان خریده بود واکنون  خودرا مقابل درب رنگ ورورفته خانه اش می دید . غافل از آنکه حادثه ای بس ناروا و نقشه ای بسیار شیطانی در حال رخ دادن بود . درون خانه نشسته بود واز نقشه شوم برادر و همسرش اطلاعی نداشت . پسر تازه از دبیرستان رسید و با دیدن پدر خودرا در آغوش او انداخت . دلش لک زده بود برای لحظه ای بوییدن عطر عرقهای پدر . مرد خسته حاصل تمام تلاش وکوشش خود را درون پارچه ای پیچیده و به همسر ش تقدیم نمود . وهمسر در جلو دیدگان پسر شروع به فحاشی و دعوا کرد . پدر ابتدا به آهستگی از او خواست دعوا را کنار بگذارد . امازن چنان رگ غیرت مرد را به جوش آورد که او به قصد تنبیه زن برخواست پسر به قصد جلو گیری پدر را گرفت وناگاه عمو یا همان برادر جنایتکار از پشت پیداشد وضربه نابود کننده اش را بر سر برادر کوبید.
دریک لحظه  فواره ای از خون بر سر وروی پسر پاشید و جسد بی جان پدر در آغوش فرزند آرام گرفت. مادر وعموی جنایتکار پسر را تحدید کردند که اگر به پلیس واقعیت رابگوید ؛ اوراهم خواهند کشت.
همکلاسی پسرم بود . گاهی وقت ها برایش پوشاک می بردم . او مجبور بود خود را بعد از مدرسه به کانون اصلاح وتربیت (زندان بچه های بزهکار)معرفی کند. کانون پربود از کودکان ونوجوانانی که ازشدت فقر بزهکار شده بودند . یکی برای درمان بیماری برادر کوچکش صدهزار تومان پول دخل مغازه دزدیده بود ویکی هم مثل پسر داستان ما متهم به مشارکت در قتل پدربود .
در محل کارم بودم که پسرم از مدرسه با من تماس گرفت وگفت : بابا زود با که ....... رو می خوان اخراج کنند . سریع خودم را آموزشگاه محل تحصیل پسرم رساندم . رفتم داخل دفتر پس از سلام علیک و خوش و بش کردن با مدیر و همکاران شاغل در آن مدرسه؛ شرح ماجرا رو از زبان معاون آموزشی شنیدم.  همکلاسی وی به پدرش ناسزا گفته و اورا تحریک کرده بود که باعث ایجاد آشوب وبر هم ریختن نظم کلاس شده بود.
از مدیر اجازه خواستم با پسر صحبت کنم  . او که زار زار می گریست التماس کنان رو به من کرد وگفت:«آقای انتظاریان , خواهش می کنم نذارین منو اخراج کنند. تمام امید من همین مدرسه ست»
من هم فرصت را غنیمت شمرده به او گفتم :«به یک شرط»
»هرشرطی باشه قبول می کنم»
» به این شرط که قاتل اصلی باباتو معرفی کنی»
»منو می کشن»
»نترس اولا خدارو داری بعدش هم من باتو هستم.
پس از صحبتی که با مدیر مدرسه داشتم . هردو با هم خدمت دادستان رفتیم . شرح حادثه را به طور کامل برای ایشان تعریف نمود . دردادگاه او از اتهام شرکت در قتل پدر تبرئه ومادر وعموی فراریش دستگیر و روانه زندان شدند. به با خواهش من و مدیریت محترم آموزشگاه مربوطه  وبه دستور ریاست محترم دادگستری ؛ تمامی سوابق کیفری وی به دلیل نابالغ بودن پاک .و در همان مدرسه تااخذ مدرک دیپلم ادامه تحصیل داده ، هم زمان ازداواج نمود وتشکیل خانواده داد . در شغل آبرومندی مشغول به کارشد .
او هروقت پسرم رامی بیند به او می گوید :« به آقای انتظاریان سلام منو برسون وبگو خیلی نوکرشم . زندگی منو نجات داد.»
و به این  ترتیب خداوند یک ستاره دیگر رابه دریا بازگرداند
اگر خوب به اطراف خود نگاه کنیم ستاره های دریایی بی شماری هستند که می توانیم آنها را با همت خود به دریا باز گردانیم . پس یا حق بگویید وبرخیزید

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.