ستاره های دریایی

با پرداخت ماهانه ده هزار تومان می توانیم یک ستاره دریایی را نجات دهیم و به دریا بازگردانیم. وعده ما، اول هر ماه. بسم الله

ستاره های دریایی

با پرداخت ماهانه ده هزار تومان می توانیم یک ستاره دریایی را نجات دهیم و به دریا بازگردانیم. وعده ما، اول هر ماه. بسم الله

یازدهمین داستان ستاره های دریایی

خیلی ناراحت واندوهگین بودم . هیچ پولی در دست نداشتم وکوهی از مشکلات یک مدرسه محروم با دانش آموزان مظلومش بر دوش من سنگینی می کرد. حساب بانکی دبستان هم مثل دل بچه ها پاک پاک بود . ودراین میان تنگ دستی و بی پولی خانواده های دانش آموزان بر شدت دلتنگی وناراحتی می افزود . ازطرفی هزینه های مدرسه هم سخت وطاقت فرسا شده بود . وسرانه ای هم برای دبستان واریز نمی شد . نا امیدی ویاس به شدت در وجودم خانه کرده بود و نمی دانستم چکار باید بکنم. حتی اگر تمامی  حقوقم را هم در این راه می گذاشتم باز هم کم بود. 

 

 
چند شبی بود که در فضای مجازی وارد سایت مهدویت وتالار گفتمان آن می شدم وحرف دلم را با مولایم می زدم . بغض درگلویم به شدت به من فشار می آورد و می خواستم خفه شوم .بیش از یک ماه بود که به هردری می زدم در ها به رویم بسته می شد. احتمالا دچار امتحانی بس بزرگ شده بودم .از خجالت وشرم نمی توانستم به چشمان کم فروغ وچهره زرد وگرسنگی کشیده بچه ها نگاه کنم و از طرفی کمبود های آموزشی وظلم مضاعفی که اینگونه بر این بچه های پاک روامی شد ؛ مرا در تنگنای شرم و آه قرار داده بود . هر از چندگاهی تصمیم می گرفتم استعفایم را از مدیریت اعلام کنم. اما سدی عظیم در مقابل من بود . وآن نگاه نافذ بچه های معصومی بود  که من برای آنان وسیله امید به خدا بودم وبااین نگاههایشان ملتمسانه ازمن می خواستند که آنهارا تنها نگذارم .
التماس های شبانه من در فضای مجازی ودر ضمیر ناخوداگاهم همچنان ادامه داشت. پس از نماز صبح راهی مدرسه شدم . آن روز احساسی بین غم وشادی من را در خود احاطه کرده بود. وارد دفتر شدم تمامی چهره ها گرفته بود وبا من به سردی احوال پرسی می کردند . خب حق هم داشتند تنها چیزی که در مدرسه داشتم آب خوردن بود. کلافه بودم و طبق معمول برای قدم زدن به صحن حیاط رفتم و خودرا با بچه مشغول کردم . شادی کودکانه آنان تغییر زیادی در روحیه ام ایجاد کرد. هاتفی در قلبم نداداد :«بشتاب وبا گامهای بلند به سوی دفتر برو» قدم هایم را تند تر کردم ووارد دفترمدرسه شدم.
در این هنگام زنگ تلفن به صدا در آمد گوشی را برداشتم
- الوبفرمایید
با لهجه شیرین اصفهانی فرمودند
- سلام ببخشید
-دبستان حضرت جواد الائمه ع بجنورده
-بله بفرمایید
- ببخشید با مدیر محترم مدرسه کارداشتم
- بفرمایید خودم هستم
- من شنیدم مدرسه شما خیلی محرومه
وبه این ترتیب دست حضرت حق از آستین سید خیر اصفهانی در آمد ولشکریان غیبی خدا باعث شدند عزیز بزرگواری که تاکنون موفق به زیارت گل رویشان نشده ام و فقط از طریق تلفن و فضای مجازی با هم ارتباط داریم ؛ علاوه بر تامین تمامی نیاز های مدرسه ؛ به مدت یک سال به دانش آموزان دختر وپسر مدرسه هفته ای دوبار غذای گرم داده تمامی پوشاک  شب عید آنان را تامین ، وضمن اهدای چادر نماز به دخترانی که به سن تکلیف رسیده اند،  بابستن قرارداد با بعضی از پزشکان و دارو خانه داران هزینه درمانی تمامی دانش آموزان را تامین نمودند

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.