ستاره های دریایی

با پرداخت ماهانه ده هزار تومان می توانیم یک ستاره دریایی را نجات دهیم و به دریا بازگردانیم. وعده ما، اول هر ماه. بسم الله

ستاره های دریایی

با پرداخت ماهانه ده هزار تومان می توانیم یک ستاره دریایی را نجات دهیم و به دریا بازگردانیم. وعده ما، اول هر ماه. بسم الله

دوازدهمین داستان ستاره های دریایی

خداوند بزرگ را شاکرم که بر این بنده ی کوچک خود منت نهاد و قدرت نوشتن داد تا بتوانم حق بندگی را ؛ هرچند ناچیز و اندک به جای آورم و بتوانم با نگارش کلماتی چند ، فریادهای خاموش کودکان معصوم و بی گناهی را که گرفتار طوفان  سیاه ناملایمات مابزرگ ترها شده و فقط با امید زندگی میکنند.به گوش انسانهای بزرگوار ؛ این بندگان شایسته و فداکار خداوند برسانم تا شاید نوگلی پژمرده نشود وستاره دریایی در ساحل  غفلت ما انسانها نمیرد. 

 

 
گاهی تند وگاهی آهسته ؛ هی می ایستاد ونفسی تازه می کرد . چند کوچه انطرف تر به مقصد می رسید اما گریه امانش را بریده بود و صدای هق هق گریه های کودکانه اش در زیر رگبار تازیانه های باران محو می شد وحتی به گوش خودش هم نمی رسید .لباس پاره و وصله دارش خیس خیس شده بود و پاهایش داشت در دریای آبی که به درون کفش سوراخش نفوذ کرده بود ؛ غرق می شد .هر یک قدم که برمی داشت ده قدم به عقب برمی گشت انگار که گل ولای کوجه ها هم می خواستند با او بجنگند . کتاب و دفترهایش خیس و خمیر شده بود . هی می افتاد وبلند می شد . تا این که بالاخره پرچم سه رنگ کشورمان که بر سردرب مدرسه نصب شده بود ؛ در حالی که به شدت از آن آب می ریخت از دور نمایان شد. به دیوار تکیه داد . اشکهای صورتش را پاک کرد . وبه آرامی وارد مدرسه شد . کمی اضطراب داشت .ترس از تنبیه شدن ؛ کم شدن نمره انضباط و هزاران چیز دیگر .
این حکایت هرروزش بود اما آنروز با روزهای دیگر تفاوت داشت .نیمی از صورتش سوخته بود وبه قول معروف هرکس می دید دلش کباب می شد . هرروز بعد از مدرسه مجبور بود برای تامین معاش خواهر و مادر بیمارش در خیابانهای شهر آدامس بفروشد و شیشه ماشین هارا پاک کند . واگر یک روز بدون پول ودست خالی به خانه برگردد...........
آن روز هوا بارانی وبسیار سرد بود. وباران این نعمت خداوند که وجودش مایه خیر وبرکت وزندگیست با شدت تمام می بارید . پسر داستان ما آن روز هم به خاطر کار وتلاش شبانه که در بسیاری از اوقات تا نیمه شب هم طول می کشید خواب مانده بود وهنوز خستگی کار از تنش در نرفته ، مجبور بود صبح با عجله تکالیف مدرسه را انجام داده ، و خود را با دقایقی تاخیر به مدرسه برساند .
ساعت نه صبح بود که دیدم در دفتر را باز و با کسب اجازه وارد دفتر مدرسه شد. ازشدت سرما به خود می لرزید و آب همراه با اشک سوزان از سر ورویش جاری بود. انگار لباسهایش را در داخل آب انداخته بودند. من ومعلمش از دیدن این صحنه بسیار ناراحت ومتاثر شدیم و درد ناک تر از آن .........ساعتی بعد معلم کلاس با عصبانیت وارد دفترشد .آنقدرناراحت بود که به قول معروف اگر کارد می زدیم خونش درنمی آمد.پسر را با خودبه داخل آورد با دیدن زخم بسیار عمیق وعفونی صورتش دلم آتش گرفت .همکارم رو به من کرد و گفت:
- آقای انتظاریان ببین چکارش کردن
-ببین دایی بی شرفش چطور صورت بچه رو سوزونده؟
- پسر هرچی برات اتفاق افتاده برای آقای انتظاریان تعریف کن
- آقا اجازه می ترسم به شما بگم داییم من ومامانم رو ازیت کنه
من در حالی که به او اطمینان خاطر می دادم گفتم:
- نه پسرم از حالا من ازت پشتیبانی می کنم و کسی نمی تونه به تو ومادر وخواهرت آسیب برسونه
اجازه داییم با ما زندگی می کنه و معتاده خودش حال کار کردن نداره و من ومامانم خرج اعتیادش رو می دیم و هر روز که پول موادشو نتونم جور کنم من و مادرم رو می زنه . دیشب هم چون در خونه هیچ چیز برای خوردن نداشتیم و می خواستم برم برای مادر وخواهرم که گرسنه بودن غذا تهیه کنم ؛ داییم جلو منو گرفت و از من خواست که برم براش مواد(شیشه) بخرم و من هم مقاومت کردم . ذغال های سوزان منقلش رو روی من ریخت و صورت و دستم سوخت.
قطرات اشک در چشمان من ؛معاون آموزشی ومعلم مربوطه حلقه زد صحنه آنقدر ناراحت کننده بود که نتوانستیم جلو گریه هایمان را بگیریم . فقط تنها جایی که می توانست به ما کمک کند ، اورژانس 123 بهزیستی بود .
با هماهنگی بهزیستی و دادستانی توانستیم این خانواده را هم از گرداب فقر و اعتیاد نجات دهیم وباز هم دستان خدا یک ستاره دریایی را به دریا باز گرداند

نظرات 1 + ارسال نظر
ملیکا یکشنبه 3 بهمن 1395 ساعت 12:39

سلام آقاى انتظاریان و آشتى جان عزیز،خسته نباشید، خدا قوت
خوشا به حالتون که خداوند شمارو براى این کار بزرگ انتخاب کرده
مطمئن باشید او که شما رو تو این مسیر قرار داده هرگز تنهاتون نمیذاره.
خدا خیر بده به همه ى شما...
باید خیلى خوش اقبال باشیم که قبل از ترک این دنیا مالمون صرف این کارها بشه.
بر اساس حساب و کتاب خودتون که صبحانه هر نفر با یه تخم مرغ و یک سوم نان پانصد تومن هزینه داره ،مبلغ صد هزار تومن براى صبحانه ى یک روز بچه ها واریز کردم از کارت ٧٣١٥
امیدوارم خانم مظفرى پور هم مارو در جریان فعالیتهاشون قرار بدن.
ماهانه بهمن ماه براى بچه هاى نصیر آباد هم ٢٠ تومن واریز شد.
موفق باشید.

سلام عزیزم.
ممنون از محبتت

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.