ستاره های دریایی

با پرداخت ماهانه ده هزار تومان می توانیم یک ستاره دریایی را نجات دهیم و به دریا بازگردانیم. وعده ما، اول هر ماه. بسم الله

ستاره های دریایی

با پرداخت ماهانه ده هزار تومان می توانیم یک ستاره دریایی را نجات دهیم و به دریا بازگردانیم. وعده ما، اول هر ماه. بسم الله

هشتمین داستان ستاره های دریایی

مدرسه بسیار شلوغ و دانش آموزان سخت در جنب وجوش بودند. عده ای از ذوق سر ازپا نمی شناختند. 

روز، بسیار روز دل انگیز و گرمی بود. البته این گرمای محبت و دوستی بود که اندک برف باریده در سرمای بهمن ماه را ذوب می کرد. من هم در این گرمای شور ونشاط خودم را به امواج خروشان سپرده بودم و لذت می بردم. 

آری امروز هم لطف و بزرگواری خیر اصفهانی شامل حال من و بچه ها شده بود.  

 

ادامه مطلب ...

هفتمین داستان ستاره های دریایی

پدرش را اصلا ندیده بودم . موقع ثبت نام هم یک خانم که خود را مادرش معرفی کرده بود کارهای ثبت نام را انجام  داده بود. البته چون پرونده اش کامل بودموظف به ثبت نام بودیم. همیشه چکمه می پوشید و صبح با تاخیر به مدرسه می آمد.   

 

ادامه مطلب ...

عشق می بافم میندازم دور گردنت

سلام خدمت همه مهربونا 

 

این پیشنهاد بافتن شال گردن خیییییلی ایده خوبیه. بازم تشکر میکنم از اون عزیزی که به نام «بینام» پیشنهاد گذاشت. خودمون هم فکر نمی کردیم اینقدر طرفدار پیدا کنه. 

در همین راستا تو همین فاصله زمانی که کمتر از بیست و چهار ساعته، تعداد زیادی از عزیزان داوطلب شده اند.  

ادامه مطلب ...

یک پیشنهاد شال گردنی

یه دوستی یه پیشنهادی داده که خیلی به دل می شینه. این دوستمون میگه هرکدوممون یه شال ببافیم و بدیم به بچه های کار بجنورد.  

اینکه چه طوری شالها رو جمع کنیم رو بعدا در موردش فکر می کنیم. فوقش یه جا قرار میذاریم.  

در وهله اول کسانی که میخوان این کار قشنگ رو انجام بدن، ظرف امروز و فردا بگن. امروز پونزده آذره، قرار ما مثلا اول و دوم دی ماه باشه. دو هفته فکر کنم زمان مناسبیه. میشه یه شال رو بافت. با خرده کامواهای تو خونه. خودمون بهش نقش بدیم.  

نظرتون رو اعلام کنین. بگین چند نفرین. 

  

دست حق به همراهتون 

ششمین داستان ستاره های دریایی

پدر خیلی مضطرب وناراحت بود. ازشدت اضطراب وناراحتی دست وپایش می لرزید. منتظرم بود تا  از کلاس خارج شوم . در آن سال پایه سوم را برای تدریس برداشته بودم. بچه های سوم ، اول خوش زبانی و شیرین کاریشان بود . خیلی دوست داشتم با آنها هم باز ی شوم وبه قول روانشناسها کودک درونم زنده شده بود. بعد از هفده سال خدمت در روستا، اولین سالی بود که در شهر و درکنار دانش آموزان یکی از مناطق محروم شهر بودم.

ادامه مطلب ...