-
ای شال که میروی به سویش از جانب من ببوس رویش!
یکشنبه 5 دی 1395 17:34
شال گردن های عشق بافته و به بجنورد ارسال شد. تقریبا چهل شال و بیست و دو کلاه و دو کاپشن و یک پلیور و دو کلاه، سی مانتو پاییزه، بیست و پنج بلوز بوکله دخترانه به همراه یک دنیا عشق و محبت، از تهران به سوی بجنورد ارسال شد. سایر دوستان از طریق انتقال وجه، مراتب عشق خود را به ستاره های دریایی ابراز نمودند. دست گرم همگی در...
-
هزینه هر وعده غذای ستاره های دریایی مرکز احسان (بجنورد)
یکشنبه 5 دی 1395 17:31
در پی سوال تعدادی از دوستان، بهتر دانستیم تا قدری در مورد مرکز کودکان احسان صحبت کنیم: این مرکز واقع در شهر بجنورد است که هفت مرکز زیرمجموعه آن می باشد. تعداد کل بچه ها، حدود صد و پنجاه نفر است که البته زمانی که قرار است غذایی بین شان توزیع شود، (به احتساب بچه های خیابانی) 200 نفر در نظر گرفته می شود. هزینه یک وعده...
-
ستاره دریایی در برف
چهارشنبه 1 دی 1395 14:36
برف امروز بجنورد عکس یک ستاره دریایی از زاغه های اطراف بجنورد
-
جشن یلدای ستاره های دریایی
چهارشنبه 1 دی 1395 14:32
سلام خدمت همه عزیزان یه گزارشی از جشن یلدا بدیم. دو روز قبل از یلدا یه جشنی توی مرکز نگهداری بچه های بی سرپرست بجنورد برگزار شد. برای دخترهای ناز بی سرپرست. که البته خدا سرپرست همه مونه. ولی یه عده مهربون پول ریختند به حساب آقای انتظاریان و یه عده مهربون دیگه هم غذا درست کردند و آجیلها رو بسته بندی کردند. همه چی برای...
-
نهمین داستان ستاره های دریایی
دوشنبه 22 آذر 1395 09:01
این خاطره توسط دختر آقای انتظاریان نوشته شده. یه دخترخانم ده ساله: روز شنبه طبق معمول در کلاس درس حاضر شدم. معلم این بار همراه خود یک دانش آموز جدید به کلاس آورده بود. معلم گفت: این دختر عزیز که اسمش فاطمه است از امروز همکلاسی شماست. بعد فاطمه رو به ما کرد و گفت: سلام من فاطمه هستم. بعد معلم از او خواست برود و پیش یکی...
-
دست خدا ـ سروده آقای محمدرضا انتظاریان
یکشنبه 21 آذر 1395 11:50
تقدیم به کودکان بی سرپرست ایران: به نام خالق کون و مکانها همان پروردگار جسم و جانها خدای خالق عشق و رهایی خداوند دل هر کربلایی کنم آغاز با نام خداوند مصیبت نامه راباشور یک چند چراباید دلی صد پاره گردد شکفته غنچه ای آواره گردد چرا چشمی نمی گرید به حالش چرا لبها نمی گیرد سراغش مگر او کودک این شهرمانیست مگر یک قطره از...
-
متن قشنگ خانم مریم مظفری پور ـ نصیرآباد
شنبه 20 آذر 1395 09:20
طلوع بی نشانها سرای مهر اولین نگاه اینجا چقدر سرد است,لباسهایم آنقدر گران نیست که باد اینهمه تقلا برای بردنش میکند, بهتر است به داخل بروم, به کنار پله ها, همان جایی که ماهیها بیخبر از سرما بازی میکنند "از این طرف سوار شید" دیگر مجال رفتن به داخل نیست. مینشینیم. ماشین خیابانها و کوچه ها را بدون هیچ دقتی...
-
طلوع بی نشانها
شنبه 20 آذر 1395 09:19
دلم نیومد نوشته ناب خانم مظفری پور رو براتون نذارم. حتما بخونیدش: طلوع بی نشانها سرای مهر اولین نگاه اینجا چقدر سرد است,لباسهایم آنقدر گران نیست که باد اینهمه تقلا برای بردنش میکند, بهتر است به داخل بروم, به کنار پله ها, همان جایی که ماهیها بیخبر از سرما بازی میکنند "از این طرف سوار شید" دیگر مجال رفتن به...
-
شال و کلاه هایی که با پول و عشق واریزی عزیزان خریداری شده
شنبه 20 آذر 1395 09:08
سلام خدمت همه عزیزان خب، یه سری مهربونی کردند و چون امکان بافت شال یا حتی ارسالش رو نداشتند، وجه رو به حساب آقای انتظاریان ریختند و ایشون زحمت تهیه اش رو کشیدند. همچنین با پولهای جمع شده مهربونها، تعدادی پک برای شب یلدای عزیزان تهیه شده که ان شاءالله شب یلدا تعدادی خوردنی دیگه مثل لبو هم اضافه میشه. ممنون از دستهای...
-
هشتمین داستان ستاره های دریایی
چهارشنبه 17 آذر 1395 08:50
مدرسه بسیار شلوغ و دانش آموزان سخت در جنب وجوش بودند. عده ای از ذوق سر ازپا نمی شناختند. روز، بسیار روز دل انگیز و گرمی بود. البته این گرمای محبت و دوستی بود که اندک برف باریده در سرمای بهمن ماه را ذوب می کرد. من هم در این گرمای شور ونشاط خودم را به امواج خروشان سپرده بودم و لذت می بردم. آری امروز هم لطف و بزرگواری...
-
هفتمین داستان ستاره های دریایی
چهارشنبه 17 آذر 1395 08:21
پدرش را اصلا ندیده بودم . موقع ثبت نام هم یک خانم که خود را مادرش معرفی کرده بود کارهای ثبت نام را انجام داده بود. البته چون پرونده اش کامل بودموظف به ثبت نام بودیم. همیشه چکمه می پوشید و صبح با تاخیر به مدرسه می آمد. لباسهایش یک رنگ و یک شکل بود وبه جای کیف، وسایلش را داخل کیسه ای که خودش درست کرده بود می گذاشت. چهره...
-
عشق می بافم میندازم دور گردنت
سهشنبه 16 آذر 1395 08:56
سلام خدمت همه مهربونا این پیشنهاد بافتن شال گردن خیییییلی ایده خوبیه. بازم تشکر میکنم از اون عزیزی که به نام «بینام» پیشنهاد گذاشت. خودمون هم فکر نمی کردیم اینقدر طرفدار پیدا کنه. در همین راستا تو همین فاصله زمانی که کمتر از بیست و چهار ساعته، تعداد زیادی از عزیزان داوطلب شده اند. خب عرض کنم خدمتتون که برنامه فعلا...
-
یک پیشنهاد شال گردنی
دوشنبه 15 آذر 1395 10:52
یه دوستی یه پیشنهادی داده که خیلی به دل می شینه. این دوستمون میگه هرکدوممون یه شال ببافیم و بدیم به بچه های کار بجنورد. اینکه چه طوری شالها رو جمع کنیم رو بعدا در موردش فکر می کنیم. فوقش یه جا قرار میذاریم. در وهله اول کسانی که میخوان این کار قشنگ رو انجام بدن، ظرف امروز و فردا بگن. امروز پونزده آذره، قرار ما مثلا اول...
-
ششمین داستان ستاره های دریایی
دوشنبه 15 آذر 1395 10:47
پدر خیلی مضطرب وناراحت بود. ازشدت اضطراب وناراحتی دست وپایش می لرزید. منتظرم بود تا از کلاس خارج شوم . در آن سال پایه سوم را برای تدریس برداشته بودم. بچه های سوم ، اول خوش زبانی و شیرین کاریشان بود . خیلی دوست داشتم با آنها هم باز ی شوم وبه قول روانشناسها کودک درونم زنده شده بود. بعد از هفده سال خدمت در روستا، اولین...
-
پنجمین داستان ستاره های دریایی
شنبه 13 آذر 1395 15:15
همیشه می خندید شاداب و پر نشاط ؛ حضورش در مدرسه به بچه ها ی دیگه انرژ ی می داد.هرروز اول صبح همینکه وارد مدرسه می شد، اول در دفتر را باز می کرد به همه معلمین سلام می داد و بعد اجازه می گرفت وبه کلاس می رفت. هیچ وقت غیبت وتاخیر نداشت . به گفته معلمش خیلی با هوش و درسخوان بود. همیشه در این فکر بودم که برای یک بار هم که...
-
چهارمین داستان ستاره های دریایی
شنبه 13 آذر 1395 09:43
استرس داشتم. ضربان قلبم خیلی تند شده بود. ماموریت خیلی دشواری به دوشم گذاشته شده بود. در فکرم هزار راه رفته و نرفته را بررسی می کردم. نمی دانستم چطور با این مساله برخورد کنم. چون به نوعی کار پلیسی بود . به هر حال خودم را به خدا سپردم و وارد خیابان مورد نظرر شدم. محله ای فقیر نشین که انواع بزهکاری ها در آن وجود داشت....
-
سومین داستان ستاره های دریایی
شنبه 13 آذر 1395 08:39
زنگ تفریح تمام شده بود و بچه ها سر کلاس برگشته بودند. بی هدف قدم می زدم. افکارم بسیار پریشان بود وحتی گذشت زمان را هم حس نمی کردم . قلبم از شدت ناراحتی می خواست سینه را بشکافد و بیرون بزند. صحنه ای که دیروز دیده بودم، بسیار ناراحت کننده ورنج آوربود .حتی یک لحظه هم از جلو چشمانم کنار نمی رفت . دائم با خودم می گفتم آخر...
-
دومین داستان ستاره های دریایی
پنجشنبه 11 آذر 1395 12:10
کم کم مدعوین، از جاهای مختلف شهر خودشان را به سالن همایش ملی می رساندند. من هم طبق عادت همیشگی چهل دقیقه قبل زودتر از همه آمده بودم. همیشه دوست داشتم اولین نفر باشم و بد قولی و دیر رسیدن، همیشه آزارم می دهد. به هر حال طبق معمول من اولین نفری بودم که وارد تالار می شدم و از طرفی ذوق زیادی داشتم. چون قرار بود آن روز...
-
اولین داستان ستاره های دریایی
پنجشنبه 11 آذر 1395 11:55
دوران زیبای معلمی ؛ دنیایی وصف ناشدنی از خاطرات تلخ وشیرین است که بازگو کردنش در بسیاری از اوقات لذت بخش است. بنده در طول خدمت افتخار آمیزم در مدارس محروم، شاهد بسیاری از این خاطرات بوده ام . شاید نتوانم به دلیل مسایل انسانی نام ویا مشخصات کسی را بنویسم در پرده می توان سخن گفت و عبرت گرفت. در یکی از آن سالها، با دانش...
-
شروع داستانها...
پنجشنبه 11 آذر 1395 10:34
سلام. خب همونطور که می دونید، جناب آقای انتظاریان سالها مدیر مدرسه مناطق محروم بوده اند. حالا تصمیم گرفته اند جدا از کمکی که به بچه ها می کنند، داستانها رو هم بنویسند. داستانهای مربوط به بچه ها که هرکدومش یه دنیاست. از این به بعد می تونید داستانها رو هم اینجا هم در کانال ستاره های دریایی دنبال کنید. یا حق
-
وعده غذایی اربعین
پنجشنبه 4 آذر 1395 10:03
سلاااااااام خدمت همگی در این روزهای سرد. ممنون که با محبت هاتون، برای بچه ها لباس خریداری میشه و بهشون ـ حتی یه وعده ـ غذای گرم داده میشه و همین ها میشه دلگرمی براشون. که خدا و بنده های خدا فراموششون نکرده اند. دستهای مهربون همه رو به گرمی می فشاریم. چند روز پیش آقای انتظاریان گفتند که بچه های بی سرپرست خیریه احسان دو...
-
گزارش لباسهای اهدایی
شنبه 29 آبان 1395 16:30
با سلام خدمت عزیزان. اون لباسهایی که تو پست قبلی گفتیم، خیلی برکت داشت. چون به چند تا از بچه های مدارس زیر اهدا شد: مدرسه دخترانه شهید رازی مدرسه پسرنه و دخترانه امام رضا (ع) مدرسه خیریه صالحیان برج مرکز نگهداری احسان و دیگر دانش آموزان دیگر حق نگهدارتون.
-
بسته های لباس و عشق
دوشنبه 24 آبان 1395 10:23
سلام خدمت همه دوستان. چند تا خیر تقبل کردند که مقداری لباس برای بچه های عزیز بجنورد ارسال بشه. اتفاقا امروز هم آقای انتظاریان تهران هستند و تا شب خدا بخواد بسته ها رو می فرستیم ترمینال شرق براشون. دیشب این لباسها انتخاب شد و بسته بندی شد. البته تعدادی لباس دخترونه و سوئیشرت هم اضافه شد به این مقدار. و البته فروشنده هم...
-
برکت این پنجشنبه در مرکز نگهداری کودکان بی سرپرست احساس
چهارشنبه 12 آبان 1395 08:10
سلام به همگی. قرار بود به صدتا از ستاره های دریایی مرکز نگهداری بچه های بی سرپرست احساس در شهر بجنورد یه وعده غذای گرم داده بشه. برآورد شده بود که حدود چهارصد و خرده ای هزار تومان پول نیاز هست. یه خیر اصفهانی پانصد هزار تومان کمک کردند و بقیه اش هم به همت سبز دستهای پربرکت شما عزیزان جمع شد. کلا مبلغ یک میلیون و پنجاه...
-
واریز عشق برای آبان 95
دوشنبه 3 آبان 1395 09:48
سلام به همه ستاره های عزیز و حامیان ستاره ها. آبان ماهه و بازم این بار می بخشیم که عشق صد برابر جاشو پر کنه. شماره کارت خانم مریم مظفری پور برای ستاره های دریایی نصیرآباد: 6044 9563 6915 6037 شماره کارت آقای محمدرضا انتظاریان برای ستاره های دریایی منطقه جوادیه شهرستان بجنورد: 6679 5575 9972 6037 دستهای مهربون همگی، تو...
-
فاکتور نوشت افزار «نذر آگاهی»
دوشنبه 3 آبان 1395 09:45
سلام مهربونا. با نذرهای پر عشق شما به مناسبت عاشورا، هشتصد و خرده ای جمع شد که آقای انتظاریان نوشت افزار خریدند برای ستاره های دریایی بجنورد. اینم فاکتورش: یه نکته قشنگ داره و اونم اینکه تو این بچه ها، یکی هست که خییییییلی استعداد داره و عاشق درسه و به همون نسبت هم وضع مالیشون بده. اون میکروسکوپ مورد پونزده، برای...
-
پشت سرت آب میریزم، زود بیای!
دوشنبه 3 آبان 1395 09:31
خب، این عکس قشنگ، مال بچه های نصیرآباده که بعد از چند ساعت که خانم مظفری پور پیششون بوده، موقع خداحافظی پشت سرشون آب ریخته اند که زود برگردند. این عکس، مال این ستاره دریایی عزیزه که بعد از ماه صفر عروسیشه ولی دریغ از یه تیکه وسیله برای جهیزیه: خانم محبی، مبتلا به سرطان، میگفت پسرم گفته چرا نمی میری...... خونه اش آب و...
-
آمار مدرسه های ابتدایی منطقه جوادیه شهرستان بجنورد
دوشنبه 19 مهر 1395 11:49
سلام خدمت همگی. تا همین الان حدود ششصد هزار تومن جمع شده برای این مدرسه که آقای مدیر مهربون از دوستی کتاب و لوازم التحریر معادل هشتصد هزار تومن خرید کرده اند که به بچه ها داده میشه. بقیه مبلغ هم بعدا بهشون میدن. امیدوارم به زودی هم این مبلغ جمع بشه. و البته اینم باید بگیم که آقای مدیر مهربون بازنشسته شده اند اما چون...
-
نذر آگاهی
شنبه 17 مهر 1395 08:52
این روزها، از هر جا رد میشیم، بساط عزاداری به پاست و هرکی با نیت و ظن خودش تو این مراسم میره و میاد. خیلی خرج میشه. از هزینه مداح و برپا کردن تکیه بگیر تا هزینه های خورد و خوراک. از همه قبول باشه ان شاءالله. من نشستم فکر کردم من کجای این جریانم؟ اصلا کل جریان چی بوده؟ یه واقعه ای هزار و چهارصد سال پیش اتفاق افتاده. تا...
-
نمونه ای از برگه وامهای ستاره های دریایی
شنبه 17 مهر 1395 08:06